واژه گان شناور

ساخت وبلاگ

دچار چهل و سه سالگی شده ام

یک چیزی است شبیه

                         سایه های عصرهای آخر تابستان

کشدار و بلند

ولرم 

         و خوب که فکر می کنم

ته دلم نگرانی است

از سرمای بادهای پاییزی ی این دیار 

----------------------------------

ولرم مه

چیر بدی نیست

ولی مرجله ی نگران کننده ای است

هر تغییر دمایی تعادلت را بهم می ریزه

اگر سرم بود، لااقل به دنبال گرما می دویدم

اما این یکی ..

------------------------------------

قدیمی ها می گفتند، کله ی سحر

از وقتی به این غربت منتقل کردم خودم را

نه تنها تاریخ ها ناملموس شدند

درچه ی هوا هیچوقت اونی نشد که بود

حالا فهم زمان های روز هم متزلزل است

مثلا کله ی سجر این ینکی ها چه وقت است؟!

اصلا مطمئن نیستم که سخر این ها کله داشته باشد

بیشتر پاچه دار به نظرم می آید

فکرش را بکن: پاچه ی سحر!

-----------------------------

صبح های پنچ شنبه، قایم باشک بازی می کنیم

من و عقربه های ساعت

گاهی من نگاهم را قایم می کنم از روی آنها

گاهی آنها سر جای خود مخقی شده جم نمی خورند

-------------------------

بلاخره به این فکر رسیدم

که فکر کردن به مفهوم زندگی و آینده

و بلاخره چی میشه

اندیشه ی مخوفی است

سینمای ژانر وحشت است

اگر بهش فکر نکنم، گاهی ژانر لطیف رمنس می شود

گاهی کمدی به رنگ های مختلف

هیچوقت از فیلم ترسناک خوشم نمی آمده

دیگر به بلاخره فکر نمی کنم

-------------------

تصمیم به بچه دار نشدن، بهترین تصمیم بود

در بدترین حالت های زندگی که حالم خراب است

یک چیز همیشه هست، که باعث خوشنودیست

"خوب است که، بچه ندارم"

مستاجرهای تازه ی ما...
ما را در سایت مستاجرهای تازه ی ما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anarschist بازدید : 98 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 4:00