تهی

ساخت وبلاگ

زوی ایوون نشستم و شب تاب اون بالا، بین برگ های درخت بلوط این ور اون ور می پره و چشمک می زنه. در انتهای تیرماه باید باشیم اواخر یا اواسط بهار با سرعت بیشتری میان برگ های درخت ها پیداشون می شد اما حالا انگار قدر اون موقع حال نداشت! اصلا الان انگار یکی بود ولی اون موقع خیلی بیشتر بودن.

به یاد شعر نیما می افتم و می خوانم:

می تراود مهتاب

می درخشد شبتاب

به کجای این شب تیره

بیاویزم قبای کهنه ی خود را؟!

شب خوبی نبود.

اخساس های خوبی بهم نداد. خیلی خرص خوردم و غصه. برای بار چندم سر این قضیه مسخره و پوچ.

تهی شدم.

تهی..

به یاد یک استاد مجسمه ساز ایرانی افتادم که کارهایی درست کرده بود واژه ی هیچ . اسم هنرمند را فراموش کردم. سرچ کنم فوری پیدا میشه اما حالا مهم نیست بحث اصلا او نیست. سر ه هیچ ه.

داشتم سعی می کردم احساسم را برای خودم توصیف کنم. نمی شد واژه هایی یا واژه ای پیدا کنم که به درستی حسم را بیان کنه. تا اینکه تهی را بیاد آوردم. به درستی خودش بود، تهی، و در آن لحظه فهمیدم تهی از هیچ بدتر ه. عمیق تره. چیز خوبی در واقع نیست. هیچ خودشه. از اول خالی بوده، چیزی نبوده، در وجود نبودش اصالت هست. یک نبودن که از ازل نبوده، هیچ. ولی تهی! تهی یعنی یک موقع یک چیزی بوده، حالا خالی شده، و این خلآش و فقدان اون اولیه، خالی احساس می شه و این رو تهی کرده. تهی..

و من و حسم آن تهی شدیم و بودیم. پر از شور و آرزو و انرژي و هزار برنامه و فکر و رویا، رویاهای بزرگ و قدم های نرفته ای که منتظر بودم بروم، بودم و در من بود، ولی حالا، تهی بودم. تهی شده بودم. از هر حس و خواسته و برنامه ای. حتی از دردهای آشنا و اندوه های گاه و بیگاه و شناس. یک تهی که هیچ صفتی هم نداشت. بدون هر گونه حس یا خواسته و زائده ای. فقط یک تهی.

حالا که دارم فکر می کنم، شاید هیچ مرحله ی بعدی است که بعضی تهی ها بهش می رسند. شاید، تعالی تهی، هیچ است. تهی که از تهی بودن خودش هم تهی و رها بشه، به تعالی هیچ می رسه. یک هیچ بزرگ و بی کران و شاید جاودانه!!

عچب فیلسوفی شدم امشب!

مستاجرهای تازه ی ما...
ما را در سایت مستاجرهای تازه ی ما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anarschist بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 11:59