مستاجرهای تازه ی ما

ساخت وبلاگ
از دیروز مستاجرهای جدیدی که هفته ی پیش آوردیم، اومدن. دو تا دختر 20 و 21 ساله. یکیشون از خانواده ی بهتری است و یکی دیگه یک کم پایین تر به نظر می آید،گرچه بچه بدی نیست به نظر، اما یک کم فرهنگش پایین ه.

یک سگ آروم دارند، دوست دارم سگ رو. امروز دیدمش. از اون نوع هایی است که دوستشون دارم. صداش رو نشنیدم تا به حال. اگه امروز ندیده بودمش نمی دونستم اصلا هست.

نشسته بودم و داشتم امتحانی رو که برای بار دوم داده بودم مرور می کردم، یکهو یکی رو با گوشه ی چشمم توو حیاط دیدم، یک لحظه یکه خوردم، بعد دیدم یک پسر مو خرمایی 15 16 ساله شاد که داره با سگ بازی می کنه و می پره. دلم هری ریخت. حس خوبی است. این بچه ها پر از انرژی و زندگی هستند. خوشحالم که خونه رو بهشون دادم. یک انرژی و جوون تازه اومده توو این ساختمان.

اما حسم خیلی عجیب بود برای خودم. به نظر می اومد، قضیه بچه نداشتن برام منتفی است، اما .. اما لحظه ای که این بچه رو بیرون دیدم، خیال اینکه چقدر این جوون ها انرژی و بی خیالی درشون هست، حس اینکه پس روح توو زندگی ما گم شده و خودمون نمی دونیم. ترس از نشناختن خودم، نمی دونم!! سردرگم شدم. یعنی من این همه به بچه نیازمندم و خودم نمی دونم!!! به هر حال دوباره هیجان زدگی جسمی به سراغم اومد و از درون می لززم. این ها همه اثر صدمه به غده ی آدرنالینم است. امیدوارم بتونم مداواش کنم.

دوست دارم این بچه ها رو که اومدن اینجا.

مستاجرهای تازه ی ما...
ما را در سایت مستاجرهای تازه ی ما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anarschist بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1396 ساعت: 2:56